دوست عزیز عیدت مبارک تبریک وبلاگ آزاد را بپذیرا باش
بعضی وقتها که به خودم و تفکرات بعضی از وبها و دوست و آشناها دقت میکنم احساس میکنم یه جورایی خیلی با هم فاصله داریم دوستیم اما من نمی فهممشون حس میکنم توی دنیا یا سرزمینی غیر از سرزمین و دنیای اینا بزرگ شدم شاید دارم پیر میشم مثل تارهای سفید توی موهام شاید واقعا افکارم داره میپوسه شاید خودم و افکارم داریم نخ نما میشیم من به چیزهایی اعتقاد دارم که اونا بهش میگن تابو و میخوان بشکننش ولی من بهشون میگم اصل, بیشتر وقتها خیلی اروم میخونمشون بهشون گوش میدم ولی با خودم هرچی سبک و سنگینش میکنم میبینم فاصلم زیاده
واقعا اشکال از کیه ؟یا از چیه؟واقعا این من و امثال من هستیم که افکارمون پوسیده است یا اونا جو زده شدن و دارن زیادی تند میرن
من میگم باید یه سری باید و نباید باشه باید کودکی و نوجوانی و بزرگسالی از هم جدا باشه ولی اونا دارن تخته گار سه تاشو بهم وصل میکنن
من اعتقاد دارم کودک مظلومه معصومه نباید افکارش, نگاهش ,گوشش آلوده بشه ولی اونا میگن باید چشم و گوشش باز شه باید بدونه و بشنوه و حس کنه تا گرفتار نشه من میگم اگر دیدو حس کرد و دونست تازه میتوفته وسط باتلاق
دارم گیج میزنم چقدر فاصله ,چقدر افکار متضاد
داره اتفاقاتی عجیبی در افکار آدمها میفته که منشاش یه سری رسانه هاست داره قبح خیلی چیزا میشکنه دقت کردین؟
برید ادامه رو بخونید و نظر بدید و از ارده خودتون بگید بگید چه کاربدی رو کنار گذاشتین و چه کارنیکی رو شروع به انجامش دادید
یکم اراده
تمام حستو راجع به این تصویر بگو
اگر شما جای آدم توی تصویر بودی توی این برف به چی فک میکردی؟
دیروز که داشتم سخنرانی آقای رائفی پور رو گوش میدادم حدیثی گفتند از پیامبر که برام خیلی جالب بود حدیث به این اشاره داره که:
زندگی ما در این دنیا مثل زندگی جنینی است در شکم مادر
یعنی جنینی که در شکم مادر هست و فکر میکنه کل دنیا یعنی همین فضای بسته یعنی همین بند ناف و معنای بیرون اومدن از رحم
رو نمیفهمه درست مثل ما که معنای جهان آخرت رو به درستی درک نمی کنیم
میخوام برداشت شما رو هم بدونم