سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یارَبَّ الحُسَینِ ، بِحَقِّ الحُسَینِ ، اشفِ صَدرَالحُسَینِ ، بظُهورِالحُجَّة

بعضی وقتها که به خودم و تفکرات بعضی از وبها و دوست و آشناها دقت میکنم احساس میکنم یه جورایی خیلی با هم فاصله داریم دوستیم اما من نمی فهممشون حس میکنم توی دنیا یا سرزمینی غیر از سرزمین و دنیای اینا بزرگ شدم شاید دارم پیر میشم مثل تارهای سفید توی موهام شاید واقعا افکارم داره میپوسه شاید خودم و افکارم داریم نخ نما میشیم من به چیزهایی اعتقاد دارم که اونا بهش میگن تابو و میخوان بشکننش ولی من بهشون میگم اصل, بیشتر وقتها خیلی اروم میخونمشون بهشون گوش میدم ولی با خودم هرچی سبک و سنگینش میکنم میبینم فاصلم زیاده

واقعا اشکال از کیه ؟یا از چیه؟واقعا این من و امثال من هستیم که افکارمون پوسیده است یا اونا جو زده شدن و دارن زیادی تند میرن

من میگم باید یه سری باید و نباید باشه باید کودکی و نوجوانی و بزرگسالی از هم جدا باشه ولی اونا دارن تخته گار سه تاشو بهم وصل میکنن

من اعتقاد دارم کودک مظلومه معصومه نباید افکارش, نگاهش ,گوشش آلوده بشه ولی اونا میگن باید چشم و گوشش باز شه باید بدونه و بشنوه و حس کنه تا گرفتار نشه من میگم اگر دیدو حس کرد و دونست تازه میتوفته وسط باتلاق

دارم گیج میزنم چقدر فاصله ,چقدر افکار متضاد

داره اتفاقاتی عجیبی در افکار آدمها میفته که منشاش یه سری رسانه هاست داره قبح خیلی چیزا میشکنه دقت کردین؟

 

 



برچسب‌ها: اجتماعیدست نوشته
+ تاریخ شنبه 92/12/24ساعت 5:1 عصر نویسنده پارمیدا | نظر