سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یارَبَّ الحُسَینِ ، بِحَقِّ الحُسَینِ ، اشفِ صَدرَالحُسَینِ ، بظُهورِالحُجَّة

برید ادامه مطلب راستی این لینک رو هم ببینید

 

ادامه مطلب...

برچسب‌ها: اجتماعیدست نوشته

+ تاریخ دوشنبه 93/4/2ساعت 5:27 عصر نویسنده پارمیدا | نظر

 

سلام بر دوستان گل یه یه هفته ای در خدمت امام رضا بودیم و الان چند روزی هست که اومدیم خیلی خوب بود جای همه خالی عده ای از دوستان می دونستند عده ای هم نمی دونستند قرار بود از مشهد پست بذارم که نشد اینترنت ایرانسل اونجا زیاد همکاری نکرد

واما غرض از نوشتن این پست اینکه بگم ما امروز پول پست یه بسته رو مهمون امام رضا بودیم

جریان چیه عرض میکنم

بچه داداشم  10 سالشه  اسمشم زهراست مشهد یه کیف خرید که خیلی دوستش داشت و دلش میخواست هروقت میره حرم این کیف رو دنبال خودش ببره اما داداشم میگفت نه کیف نیار زن داداشم که دید دوست داره کیف داشته باشه بهش میگفت کیف رو زیر چادر ملی که سرت بذار یه دوباری کیف رو اورد و برد و مشکلی پیش نیومد تا روز آخر که این دفعه عمع محترمش که من باشم طی یک عما متحیر العقول خاص خودم اومدم جفت شارژرهای گوشیامو گذاشتم تو کیف زهرا خودشم گوشی و شارژزو هندس فری ویه خورده وسایل دیگه که خریده بود رو گذاشت تو کیف حالا من یه کیف خالی خودم دنبالم بود ولی نمی دونم چرا اینا رو تو کیف زهرا گذاشتم خلاصه ساعت های آخر موندمون تو مشهده نماز خوندیم و زود اومدیوم که بیاییم بیرون زیر زمین نماز خوندیم از پله برقی زهرا و مامانم اومدن بالا زن داداشم با پله اومد ازدحام جمعیت هم بالا یهو زهرا جیغش رفت آسمون هفتم که کیفم نیست و زار وزار گریه حالا زن داداشم داداشم همه شروع کردن دعواکردن زهرا که مگه بهت نگفتیم کیف نیار این وسط منم ندا سر دادم شارژرام تو کیف زهراست آقا همه وگفتند   آخه باهوش تو خودت کیف خالی میاری بعد شارژرتو میذاری تو کیف یه بچه خلاصه همه شروع کردن به زنگ زدن حالا این گوشی زنگ میخوره و هیچ کسم بر نمیداره یه سری من و زن داداشم رفتیم دباره گشتیم حالا زهرا دوقلو اشک میریزه باید بریم آخر سر ولش کردیم و اومدم یه بریم حالاخنده دارش اینه همه میگن کیف رو زدن من غش غش میخندم میگم گم شده دیگه آخرش قضیه رو رها کردیم و منم قرار شد یه مدت صبر کنم و بعدش برم دوباره شارژ بخرم  رفتیم سوار قطار شدیم و راهی اصفهان  ساعت  6 صبح فردا توی قطار درعالم خواب و بیداری صدا زنگ موبایل زن داداشم الو؟؟؟؟صدای دعا کردن خدا خیرتون بده بله یه کیف سبز بچه گونه بله یه موبایل و سه تا شارژر نشونی بنویسید تلفن قطع و هورااااا پیدا شد

و بعد مدنزدیک به 5 روز امروز تحویل گرفتیم مبلغ 7850 تومن هم مهمون امام رضا شدیم

خدایی هم جواری با امام رضا خیلی تاثیر داره مگه نه؟

 

 



برچسب‌ها: دست نوشته
+ تاریخ یکشنبه 93/3/25ساعت 12:14 عصر نویسنده پارمیدا | نظر

من الان دقیقا این شکلیم حوصلم شدیدا سر رفته عین یه انگل دوراز جون شما چسبیدم به دنیا

یه عالمه اصلاعات تو کلم اما نمیتونم بیان کنم چون بیانم افتضاحه که هر کدومش میتونه یه پست باشه

دانشگاه مجاز شدم دوستم مجاز نشد به خاطر همین الان باهام قابل بخشش نیستکلاشاکیه

به جا اینکه خوشحال باشم که مجاز شدم تازه بیشتر ناراحتم

امروز یه متن خوندم که توش نوشته بود این متنایی که میگه 10 بار بفرستین برای دوستانتون و توش پرا از اسامی ائمه اینا رو نفرستین

چون از این طریق میخوان اسلام زدگی درست کنن چون توش نوشته اگر بفرستی معجزه ای میشه و چون هیچ اتفاقی نمی افته طرف از اسلام زده میشه

به نظر من کسی که با یه پیام کلا دین و ایمونشو از دست میده همون بهتره که از دست بده والا

دیگه کمبود آب تو اصفهان شدیده خیلی زیاد به حدی که بعضی روزها میره که آب قطع شه حالا من بحرانیش نمیکنم که بری یه جایی رو ببینی آب قطعه چی میشه

خودتون بیتر میدونید پوزخند ای بی تربیتم بگید اشکالی نداره واقعیتی رو گفتم

بی خودی بی خودی پست شداجالب بود



برچسب‌ها: دست نوشته
+ تاریخ پنج شنبه 93/2/25ساعت 12:21 عصر نویسنده پارمیدا | نظر

خانه مکانی برای آرامش مکانی برای استراحت مکانی برای ....هر تعریفی که تو ذهنتونه از یک خانه

 

 

خانه  فقط چهار دیواری که توش زندگی میکنیم و اون قالبی که همه برای بار اول تو ذهنمون میاد نیست خونه از همون خونه با پلاک خاص شروع میشه و میره تابه کوچه, محله, بلوک, مجتمع, شهر ,کشور و حتی زمین می تونه باشه

به جز این ها که فیزیکی هستن و میشه لمسشون کرد خانه رو میشه حتی به یک صفحه تو دنیای مجازی هم نامید مثل همین وبلاگی که توش مینویسیم بعضی وقتها به شکل یک خونه مستاجری باهاش رفتار میکنیم یه مدتی افتتاحش میکنیم و بعد میبندیمش یا میدیمش به یکی دیگه ولی بعضی وقتها نگهش میداریم مثل یه صاحب خونه خوب که خونشو نگه میداره ممکنه دکوراسیونش عوض شه ممکنه  توش بنایی انجام بده  ممکنه حتی تخریب بشه ولی بازم همون پلاکه و همون خونه با کلی خاطرات با کلی مطالب بایگانی

اینجا برای من یه خونه است یه خونه ای که شاید بارها خواستم ببندمش یا رهاش کنم و برم اما دلم نیومد حتی رفتم وبلاگای دیگه اما بازم اینجا برام یه چیز دیگه است هیچ وقت دوست ندارم ببندمش چون پر خاطره است

آزاد خونه منه خونه خودم خودم ساختمش پس نگهش میدارم شما هم نگه دارید یکی از وبلاگاتونو چون این وبلاگا مثل یه خونه امن بهتون پناه میدن هرچند ممکنه بمباران بشن



برچسب‌ها: دست نوشته
+ تاریخ چهارشنبه 93/2/10ساعت 12:55 عصر نویسنده پارمیدا | نظر

همین الان که داشتم میومدم خونه پشت یه مینی بوسی نوشته بود:

زندگی برخلاف آرزوهایم گذشت



 

حالا زندگی برخلاف آرزوهای ما گذشت یا ما بر خلاف آرزوهامون زندگی کردیم؟

 

 

 



برچسب‌ها: اجتماعیدست نوشته
+ تاریخ سه شنبه 93/1/19ساعت 6:29 عصر نویسنده پارمیدا | نظر