سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یارَبَّ الحُسَینِ ، بِحَقِّ الحُسَینِ ، اشفِ صَدرَالحُسَینِ ، بظُهورِالحُجَّة

پیش از اینها فکر میکردم خدا
خانه ای دارد میان ابرها
مثل قصر پادشاه قصه ها
خشتی از الماس وخشتی از طلا
پایه های برجش از عاج وبلور
بر سر تختی نشسته با غرور
ماه برق کوچکی از تاج او
هر ستاره پولکی از تاج او
اطلس پیراهن او آسمان
نقش روی دامن او کهکشان

رعد و برق شب صدای خنده اش
سیل و طوفان نعره توفنده اش
دکمه پیراهن او آفتاب
برق تیغ و خنجر او ماهتاب
هیچکس از جای او آگاه نیست
هیچکس را در حضورش راه نیست
پیش از اینها خاطرم دلگیر بود
از خدا در ذهنم این تصویر بود
آن خدا بی رحم بود و خشمگین
خانه اش در آسمان دور از زمین

بود اما در میان ما نبود
مهربان و ساده وزیبا نبود
در دل او دوستی جایی نداشت
مهربانی هیچ معنایی نداشت
هر چه می پرسیدم از خود از خدا
از زمین، از آسمان،از ابرها
زود می گفتند این کار خداست
پرس و جو از کار او کاری خطاست
آب اگر خوردی ، عذابش آتش است
هر چه می پرسی ،جوابش آتش است
تا ببندی چشم ، کورت می کند
تا شدی نزدیک ،دورت می کند

کج گشودی دست، سنگت می کند
کج نهادی پای، لنگت می کند
تا خطا کردی عذابت می کند
در میان آتش آبت می کند
با همین قصه دلم مشغول بود
خوابهایم پر ز دیو و غول بود
نیت من در نماز و در دعا
ترس بود و وحشت از خشم خدا
هر چه می کردم همه از ترس بود
مثل از بر کردن یک درس بود

مثل تمرین حساب و هندسه
مثل تنبیه مدیر مدرسه
مثل صرف فعل ماضی سخت بود
مثل تکلیف ریاضی سخت بود
تا که یکشب دست در دست پدر
راه افتادم به قصد یک سفر
در میان راه در یک روستا
خانه ای دیدیم خوب و آشنا

زود پرسیدم پدر اینجا کجاست
گفت اینجا خانه خوب خداست!
گفت اینجا می شود یک لحظه ماند
گوشه ای خلوت نمازی ساده خواند
با وضویی دست ورویی تازه کرد
با دل خود گفتگویی تازه کرد
گفتمش پس آن خدای خشمگین
خانه اش اینجاست اینجا در زمین؟
گفت آری خانه او بی ریاست
فرش هایش از گلیم و بوریاست
مهربان وساده وبی کینه است
مثل نوری در دل آیینه است

می توان با این خدا پرواز کرد
سفره دل را برایش باز کرد
می شود درباره گل حرف زد
صاف و ساده مثل بلبل حرف زد
چکه چکه مثل باران حرف زد

قیصر امین پور

 

 



برچسب‌ها: شعر
+ تاریخ سه شنبه 88/7/21ساعت 11:30 صبح نویسنده پارمیدا | نظر

دو قطره آب اگر کنار هم
قرار بگیرند چه می کنند؟



جواب: آنها تصویر قطره
دیگر را در خود دیده وبه هم می پیوندند و یک قطره بزرگتر تشکیل می دهند.



اگر چند سنگ به هم نزدیک
شوند چه می شود.؟



آنها هیچ گاه با هم یکی
نمی شوند.



شاید تصویر سنگ دیگر را تا
حدودی در خود ببینند!



آنها هیچ گاه با هم یکی
نمی شوند.



شاید تصویر سنگ دیگر را تا
حدودی در خود ببینند!



هر چه سخت تر و قالبی تر
باشید فهم دیگران برایتان مشکلتر و در نتیجه احتمال بزرگتر شدنتان نیز کاهش می
یابد.
مهارتهائی که شما را در
جهت آرامش، بزرگوار تر و اجتماعی تر شدن کمک خواهد کرد را به یاد داشته باشید



نرمی



بخشش



مدارا



پشتکار



حال چه چیزی سخت تر
و  مقاوم تر است.



آب یا سنگ!؟



اگر سنگی از کوه سرازیر
شود و به مانعی برخورد کند چه می کند؟



اگر مانع کوچک باشد از روی
آن عبور می کند.



اگر متوسط باشد آن ر ا در
هم می شکند.



اگر بزرگ تر باشد پشت آن
می ایستد تا تقدیر بعدی چه باشد.



اما آب چه می کند:



ابتدا سعی می کند مانع را
با خود همراه کند



اگر نتوانست آنگاه بدون
دردسر به دنبال فرار از کوچکترین روزنه می گردد



و اگر نتوانست صبر می کند
تا به اندازه کافی قوی شود آنگاه یا از روی مانع عبور می کند و یا مانع را در هم
می شکند



آب در عین نرمی و لطافت در
مقایسه با سنگ به مراتب سر سخت تر و در رسیدن به هدف خود لجوجتر و مصمم تر است.



سنگ، پشت اولین مانع جدی
می ایستد ولی آب راه خود را به سمت دریا می یابد



در زندگی باید معنای واقعی
سرسختی و استواری و مصمم بودن را در دل نرمی و گذشت جست وجو کرد.



گاهی لازم است کوتاه بیائی



گاهی نگاهت را به سمت
دیگری بدوز



صبور باید بود



اما همیشه مصمم



برچسب‌ها: روانشناسی
+ تاریخ چهارشنبه 88/6/4ساعت 3:3 عصر نویسنده پارمیدا | نظر

گروهی از دانشمندان 5 میمون را در قفسی قرار دادند. در وسط قفس یک نردبان و بالای نردبان موز گذاشتند.

هر زمان که میمونی بالای نردبان می‌رفت دانشمندان بر روی سایر میمون‌ها آب سرد می‌پاشیدند.

پس از مدتی، هر وقت که میمونی بالای نردبان می‌رفت سایرین او را کتک می‌زدند

چون عمل او را باعث ریخته شدن آب سرد بر سرشان می‌پنداشتند.

پس از مدتی دیگر هیچ میمونی علی‌رغم وسوسه‌ای که داشت جرات بالا رفتن از نردبان را به خود نمی‌داد.

دانشمندان تصمیم گرفتند که یکی از میمون‌ها را جایگزین کنند.

 اولین کاری که این میمون جدید انجام داد این بود که بالای نردبان برود که بلافاصله توسط سایرین مورد ضرب و شتم قرار گرفت.

پس از چندبار کتک خوردن میمون جدید با این که نمی‌دانست چرا اما یاد گرفت که بالای نردبان نرود.

میمون دومی جایگزین گردید و همان اتفاق تکرار شد.

سومین میمون هم جایگزین شد و دوباره همان اتفاق (کتک خوردن) تکرار گردید. به همین ترتیب چهارمین و پنجمین میمون نیز عوض شدند.

آن چیزی که باقی مانده بود گروهی متشکل از 5 میمون بود که با این که هیچ‌گاه آب سردی بر روی آن‌ها پاشیده نشده بود، میمونی را که بالای نردبان می‌رفت کتک می‌زدند.

اگر امکان داشت که از میمون‌ها بپرسند که چرا میمونی که بالای نردبان می‌رود را کتک می‌زنند جواب آن‌ها این بود:

«من نمی‌دانم، این اتفاقی‌ست که اطرافمان می‌افتد»

این جواب به نظر شما آشنا نمی‌آید؟

فرصت ارسال این را برای اطرافیانتان از دست ندهید چون ممکن است این سوال را به ذهن‌شان بیاورد که چرا ما همیشه به کاری که می‌کنیم ادامه می‌دهیم علی‌رغم این که راه دیگری نیز وجود دارد.

 

 

 



برچسب‌ها: روانشناسی
+ تاریخ پنج شنبه 88/4/11ساعت 5:6 عصر نویسنده پارمیدا | نظر

 

قورباغه ها

روزی از روزها گروهی از قورباغه های کوچیک تصمیم گرفتند که با هم مسابقه بدهند

جمعیت زیادی برای دیدن مسابقه و تشویق قورباغه ها جمع شده بودند

هدف مسابقه رسیدن به نوک یک برج خیلی بلند بود

و مسابقه شروع شد

راستش, کسی توی جمعیت باور نداشت که قورباغه های به این کوچیکی بتوانند به نوک برج برسند

شما می تونستید جمله هایی مثل اینها را بشنوید

         اوه,عجب کار مشکلی

         هیچ وقت به نوک برج نمی رسند

یا

هیچ شانسی برای موفقیتشون نیست.برج خیلی بلنده

قورباغه های کوچیک یکی یکی شروع به افتادن کردند.

بجز بعضی که هنوز با حرارت داشتند بالا وبالاتر می رفتند

جمعیت هنوز ادامه می داد,"خیلی مشکله!!!هیچ کس موفق نمی شه

و تعداد بیشتری از قورباغه ها خسته می شدند و از ادامه دادن منصرف

ولی فقط یکی به رفتن ادامه داد بالا, بالا و باز هم بالاتر....

این یکی نمی خواست منصرف بشه!

بالاخره بقیه ازادامه بالا رفتن منصرف شدند.به جز اون قورباغه کوچولو که بعد از تلاش زیاد تنها کسی بود که به نوک رسید

 

         بقیه قورباغه ها مشتاقانه می خواستند بدانند او چگونه این کا ر رو انجام داده؟

اونا ازش پرسیدند که چطور قدرت رسیدن به نوک برج و موفق شدن رو پیدا کرده؟

و مشخص شد که

برنده مسابقه کر بوده

نتیجه ی اخلا قی این داستان اینه که :هیچ وقت به جملات منفی و مأیوس کننده ی دیگران گوش ندید... چون اونا زیبا ترین رویا ها و آرزوهای شما رو ازتون می گیرند-- چیز هایی که از ته دلتون آرزوشون رو دارید !همیشه به قدرت کلمات فکر کنید .چون هر چیزی که می خونید یا می شنوید روی اعمال شما تأثیر میگذاره

پس:

همیشه

مثبت فکر کنید !

و بالاتر از اون

کر بشید هر وقت کسی خواست به شما  بگه که به آرزوهاتون نخواهید رسید

و هیشه باور داشته باشید

من همراه خدای خودم همه کار می تونم بکنم



برچسب‌ها: داستان
+ تاریخ شنبه 88/1/29ساعت 3:40 عصر نویسنده پارمیدا | نظر

امیدوارم از قسمت اول لذت برده باشید اینم قسمت دومقسمت دوم دختر انار.

برچسب‌ها: قدیمی

+ تاریخ سه شنبه 88/1/11ساعت 5:54 عصر نویسنده پارمیدا | نظر