نمی خواستم مطلب سیاسی بنویسم اما دیدم اینو ننویسم نمیشه
سایت فردا نوشت:
در روزگار سلیمان (ع) دو گنجشک آقا و خانم در کنار هم زندگی می کردند .
یه روز گنجشک آقا به گنجشک خانم از روی محبت گفت :
آی لاو یو
گنجشک خانم در جواب گفت :
بات آی دونت لاو یو!
خلاصه این بنده خدا هی ناز می کشید و می گفت :آی لاو یو
و اون یکی هم می گفت :آی دونت لاو یو..آی هیت یو(خوشم نمیاد ازت خودمون !)
...
خلاصه گنجشک آقا گفت از چه ترفندی استفاده کنم که جواب بده ؟؟
بعد کمی فکر گفت: آهای خانم !!فکر نکن به ما رخ نشون نمیدی فکر کردی من گنجشک الکیی هستم ها!!!
من گنجشکی هستم که اگه بخوام می تونم با نوکم تاج و تخت حضرت سلیمان را بردارم و از این ور بذارم اونور! (به قول دکترمون قوپی اومد اساسی!! )
تا این را گفت باد این حرف گنجشک آقا رو به گوش سلیمان (ع) رسوند.
روایت میگه:(فضحک سلیمان من کلامه)
یعنی حضرت سلیمان (ع)از کلام گنجشک خنده اش گرفت
و دستور داد این دو را بیارن پیش حضرت و اومدند.
حضرت رو به گنجشک آقا گفت ببینم تو بودی می گفتی که تاج و تخت ما را بر می داری و می ذاری اونور؟؟؟
گنجشک آقا گفت:آقاجان بابا من یک قپی اومدم شما بیا و آقاییت را ثابت کن و ما را ضایع نکن.
حضرت فرمودند : باشه حالا بگو ببینم چیه جریان؟؟
گفت والله من به این خانوم علاقه مندم. امروز صبح هر چی بهش میگم جواب میده:آی دونت لاو یو (حتی آی هیت یو هم گفته بوده که ما چون روایت دقیقی نداشتیم تو متن نیاوردیم!)
خلاصه از حضرت خواست تا وساطت کنه و این را حل و فصل کنه
حضرت به گنجشک خانم فرمودند: ببینم این که گزینه ی خوبیه چرا بهش رخ نشون نمیدی؟؟ (شرایطش هم بدک نیست !)
گنجشک خانم گریه کرد و گفت :آقا جان این دروغ میگه!!
این هم من را دوست داره و هم یک گنجشک دیگه را
از شما که پیغمبری می پرسم:یک دل و دو محبت میشه؟
تا این را گفت(فاثر کلام العصفور فی قلب السلیمان)
کلام خانم گنجشکه تو قلب سلیمان تاثیر کرد و
(بکی سلیمان اربعین صباحا)حضرت چهل روز گریه کرد و گوشه گرفت و تاج و تخت را ول کرد و رفت تو بیابان
و بلند میگفت:خدایا گنجشکی به خاطر اینکه عاشقش در دلش محبتی غیر از محبت معشوق دارد به او اعتنا نمی کند
حال من از تو چگونه انتظار محبت داشته باشم در حالی که خود تو می دانی هزاران محبت دیگر در دل من است
پس محبت غیر خودت را از دلم بیرون کن
حالاااااااااااااااااااااااااا
آی آقا
آی خانم
جوان
چطور میگی خدا جون i love you در حالی که خودت می دونی غیر خدا چند میلیون محبت در دلت هست است؟؟
اگه می بینی که خیلی درها یه وقتایی بسته میشه
اگه یه وقتایی دیدی محبتت به خدا کم شده
بدون تقصیر خودته
دارم دلی و دارد هر گوشه اش هوایی
چون خرقه گدایان هر گوشه اش زجایی
خودشون گفتند دلت را خانه ما کن مصفا کردنش با من
از خودت می پرسم دلی که بر خلاف میل معشوق واقعی(خدا )محبت یک معشوق مجازی(boy friendیاgirl friend )باشه آیا باز هم باید منتظر محبت معشوق واقعی بود؟؟
فقط اینقدر بگم که خدا را با این عیار ها نباید سنجید
وای از اون روزی که خدا بگه:آی دونت لاو یو(اخصئوا) برو گمشو.
منبع: وبلاگ من وتو باهم
این همه از تمدن و فرهنگ غنی حرف میزنیم اینه ؟اون فرهنگ غنی؟ این اون ایرانی پرستیمون؟ اینه اون وطن پرستی مون؟ حقمونه که همه اثار تاریخیمون بره تو موزهای دیگر کشور ها چون لیاقت نداریم آثار تاریخی کشورمون تو کشور خودمون بمونه همون بهتر که خارجی ها ببرن که سالم بمونه دیروز تو اخبار میگفت یه کتاب خونه که پر از کتاب های خطی قدیمی که حتی تو یکی از کتاب هاامضای خودشیخ بهایی هست قران از زمان تیموربان و خیلی کتاب های نفیس دیگه که به خاطر سهل انگاری و واقع شدن یه لوله آب توی این کتاب خونه مقدار زیادی از این کتاب ها پوسیده اونجا کلی حرص خوردم حالا هم این کار احمقانه و سهل انگاری مسولان حالا برین منشور کوروش بیارین حق بود نمی دادن بیارین برین روی ادامه مطلب کلیک کنیدتا بفهمید من چرا عصبانیم
ادامه مطلب...تا حالا تو وبلاگم از شهید حرف نزده بودم آخه همیشه شهدا تو ذهنم آدمای دست نیافتنی بودن از کوچیکی فکر میکردم یه جورایی با آدمای معمولی فرق دارن یعنی فکر میکردم خیلی آسمونین فکر میکردم نمیشه بهشون رسید آخه همیشه تو تلویزیون یا روزنامه ها یا تو مدارس موقع مراسمات اینجوری ازشون حرف میزدن تا رسید بهفیلم اخراجی هاکه خیلی مقامشونو اورد پایین نمی فهمیدم یعنی چی ؟گیج بودم نه فقط من همه هم سن و سالای من که زمان جنگ کوچیک بودنو به جز صدای وضغیت سفید یا قرمز و قطع شدن برق و دیدن نور چراغ هواپیماهای عراقی تو تاریکی شب که همه محل جمع میشودن تو کوچه و بهم نشون میدادن و شنیدن خبر بمبارون یه خیابون یا محله ای چیزی یادشون نمیاد گیج بودیم موند بودم اون آسمونی بودنو بپذیرم یا این حرفای فیلمو البته همیشه شهدا برام مثل قبل بودن گذشت تا رسید به آخرین رزهای زمستان می تونم بگم تنها مستندی که خیلی رو من تاثیر گذاشت راجع به یه فرمانده شهید غلام حسین افشردی (حسن باقری)دورادور اسمشو شنیده بودم عکسشو دیده بودم اما چیزی راجع به این شهید نمیدونستم قسمت اول رو که دیدم وقتی دیم مادر شهید انقدر خودمونی داره از پسر شهیدش میگه جذب شدم تا آخرین قسمتش که امشب بود رو دنبال کردم این شهید نه آدم عجیبی بود نه خاص بود معمولی معمولی شاید خیلی معمولی تر از منو شما بیشتر عمرش عین من وشما تو مدرسه موفق نبوده حتی مردودی تو کارنامه تحصیلیش داشته تو دانشگاه هم زیاد موفق نبوده کسی بهش اهمیت نمیداده اما تو دوسال کاری میکنه که خیلی بزرگتراش توش موندن میشه فرمانده فرمانده های جنگ آدمی که نه جثه بزرگی داره نه قیافه زیبایی داره نه ادعایی داره فقط برای هدف بزرگی که داشته جنگیده واقعا اسطوره واقعی بوده حرفام ادامه داره .......
عکس شهید
امروز داشتم تو وب میگشتم که این تصاویر رو دیدم خیلی رو تاثیر گذاشت وخیلی ناراحت شدم چرا بعضی پدرو مادرا فقط به خودشون فکر میکنند