اول ترم بود منم هیج جارو بلد نبودم هنوزم بلد نیستم ولی اون موقع خیلی بلدنبودم خلاصه داشتم میرفتم انتشاراتی رو پیدا کنم که کتاب یکی از استادا رو بگیرم طبق معمول اصفهان آدرس گرفتن منم مکافات شد هرکسی یه چیزی میگفت تا رسیدم به دوتا دختر و گفتم این انتشارات کجاست دختره یه مجله داخلی دانشگاه بهم داد توی این مجله اسم هر دانشکده ای رو با طنز نوشته بودن
دانشکده ما رو نوشته بودن عصر یخبندان هرچی فک کردم نفهمیدم چرا عصر یخبندان آخه چه ربطی داره
خلاصه گذشت تا حالا که هواسرد شده جاتون خالی انقدر این دانشکده سرده که حد نداره یعنی خود خود عصر یخبندانه انقدر سرده که امروز استاد یک ساعت شده نشده گفت بسه من سردمه باشه برا بعدحالا میفهمم معنی اسم رویعنی به حدی سرده که باید دستتاتو ها کنی باور کنید پاهای آدم از شدت سرما کرخت میشه
کاشف به عمل اومده لول کشی برا گرمایشش قدیمیه باید عوض شه مسیول اینکارهم از فرصت تعطیلی استفاده کرده و کلا کار رو تعطیل کرده حالا من از عصر یخبندان میام خونه
قصد نوشتن خاطرات دانشگاه رو ندارم ولی چند تا نکته رو دوس دارم بگم
1_نمیدونم من غیر آدمیزادم یا همه با ورود به یه دانشگاه جدید دلشون برا دانشگاه قبلیشون که همچین آش دهن سوزیم نبوده تنگ میشه
2_امروز با جمله جدیدی که تو دانشگاه قبلیه نشنیده بودم آشنا شدم اینکه یکی از دخترا به دوستش میگفت اهفته پیش از دانشجوهای دختر فقط من اومده بودم اولش گیج شدم یعنی چی دانشجوهای دختر ؟؟؟بعد فهمیدم منظورشونخند خب دانشگاه دخترونه بودم
3_اول صبح از یکی از همکلاسی ها پرسیدم هفته پیش اومده بودی ؟گفت آره گفتم میشه جزوتو بدی ببینم جوری شبیه پروفسورا گفت:(عینن دارم لغاتشو به کار میبرم)من اهل جزوه نوشتم نیستم ولی اساتید نکاتی رو گفتن من: خودش: بقیه: اخر کلاس و پرسیدن نام ها برای حضور غیاب اولین نفر این خانم استاد:اسمتون گفت :فلانی استاد: از کدوم دانشگاه لیسانس گرفتی:دقیقا همون دانشگاهی که من درس خودم دانشگاه آزاد بعد از حضور و غیاب من: خانمه: کلا متواری شد و از کلاس زد بیرون خب مگه مجبوری کلاس بذاری و جوری رفتار کنی که انگار از آکسفورد مدرک گرفتی
آزاد نگار:
قسمت دوم سخنرانی کشاورزی قسمت اول اینجا
سلام به دوست های گلم عید همگی مبارک می خوام جریانیو براتون تعریف کنم که شاخ در بیارین و بخندید و ببینید من بدبخت کجا درس میخونم حدودا یک هفته پیش بود من و دوستم تو محوطه دانشگاهمون نشسته بودیم که دوستم گفت حالا که بیکاریم به یاد کودکی بازی کنیم بعد دیدیم هر بازی بکنیم زشته و دور از شان دانشجویی پس تصمیم گرفتیم گردو شکستم بازی کنیم احتمالا همه بلدن ولی بازم توضیح میدم که شما هم بازی کنید ببینید عکس العمل ها چه جوریه این بازی اینجوریه که دو نفر به فاصه زیاد از هم قرار میگیرن و بعد یک پارو جلوی پای دیگه می ذارن مثل بند بازا روی طناب راه میرن فقط اونا رو طنابن اینا رو زمین ما هم داشتیم اینکارو میکردیم نگهبان دم در مارو دید و خندید احتمالا هم تاسف خورده برامون ما بدون هیچ سرو صدایی کاملا رو سکوت داشتیم بازی میکردیم یک مرتبه نگهبان دم در اومد به دوستم گفت :خانم دکتر(رییس دانشگاه)زنگ زده گفته به اینا بگین اگه میخوان بازی کنن برن بیرون دانشگاه شما قضاوت کنین من هیچی نمیگم
این هم یه متن خوشگل که هیچ ربطی به موضوع نداره برای هرکی دوستش دارین
سبدی هست در اندیشه من
که پر از گل
بدهم هدیه به تو
غافل از آنکه تو خود ناب تری
یک جهان گل بخورد غبطه به تو...
باز هم عیدتون مبارک
چقدر زود گذشت دقیقا یکسال از فوت دوستم هاجر قاسمی میگذره چه روز بدی بود خیلی ناگهانی بود امروز سر
کلاس بودم که یهو با دوستام یادش افتادیم خدا بیامرزدش خدا همه اموات رو بیامرزه دوستان عزیزی که به این
وبلاگ میایید چه اونایی که نظر میذارن چه اونایی که گذری میانو میرن هر کدوم این مطلبو خوندیدن برای شادی
روح دوست من یه حمد و3تا قل هوالله بفرستید ممنون از همتون