سلام به دوست های گلم عید همگی مبارک می خوام جریانیو براتون تعریف کنم که شاخ در بیارین و بخندید و ببینید من بدبخت کجا درس میخونم حدودا یک هفته پیش بود من و دوستم تو محوطه دانشگاهمون نشسته بودیم که دوستم گفت حالا که بیکاریم به یاد کودکی بازی کنیم بعد دیدیم هر بازی بکنیم زشته و دور از شان دانشجویی پس تصمیم گرفتیم گردو شکستم بازی کنیم احتمالا همه بلدن ولی بازم توضیح میدم که شما هم بازی کنید ببینید عکس العمل ها چه جوریه این بازی اینجوریه که دو نفر به فاصه زیاد از هم قرار میگیرن و بعد یک پارو جلوی پای دیگه می ذارن مثل بند بازا روی طناب راه میرن فقط اونا رو طنابن اینا رو زمین ما هم داشتیم اینکارو میکردیم نگهبان دم در مارو دید و خندید احتمالا هم تاسف خورده برامون ما بدون هیچ سرو صدایی کاملا رو سکوت داشتیم بازی میکردیم یک مرتبه نگهبان دم در اومد به دوستم گفت :خانم دکتر(رییس دانشگاه)زنگ زده گفته به اینا بگین اگه میخوان بازی کنن برن بیرون دانشگاه شما قضاوت کنین من هیچی نمیگم
این هم یه متن خوشگل که هیچ ربطی به موضوع نداره برای هرکی دوستش دارین
سبدی هست در اندیشه من
که پر از گل
بدهم هدیه به تو
غافل از آنکه تو خود ناب تری
یک جهان گل بخورد غبطه به تو...
باز هم عیدتون مبارک
چقدر زود گذشت دقیقا یکسال از فوت دوستم هاجر قاسمی میگذره چه روز بدی بود خیلی ناگهانی بود امروز سر
کلاس بودم که یهو با دوستام یادش افتادیم خدا بیامرزدش خدا همه اموات رو بیامرزه دوستان عزیزی که به این
وبلاگ میایید چه اونایی که نظر میذارن چه اونایی که گذری میانو میرن هر کدوم این مطلبو خوندیدن برای شادی
روح دوست من یه حمد و3تا قل هوالله بفرستید ممنون از همتون
سلام به همه فردا دقیقا 5 ساله که این وبلاگ راه اندازی شده پس تولد تولدت مبارک آزاد جونم ایشاالله 100ساله شی کادوی تولدشم قالبشه