سلام دوستان عزیز دنبال کننده مسابقه مهتاب از این پس مسابقات مهتاب رو به صورت لینک در این پست ثابت میگذارم نظراتش بسته است برید اونجا بهم رای بدید
باتشکر :پارمیدا
2.همسایه ها (وبلاگ نوشته های پراکنده)
3.عکس کودکی(وبلاگ مهتاب)
4.غررررر(وبلاگ مهتاب)
دیروز که داشتم سخنرانی آقای رائفی پور رو گوش میدادم حدیثی گفتند از پیامبر که برام خیلی جالب بود حدیث به این اشاره داره که:
زندگی ما در این دنیا مثل زندگی جنینی است در شکم مادر
یعنی جنینی که در شکم مادر هست و فکر میکنه کل دنیا یعنی همین فضای بسته یعنی همین بند ناف و معنای بیرون اومدن از رحم
رو نمیفهمه درست مثل ما که معنای جهان آخرت رو به درستی درک نمی کنیم
میخوام برداشت شما رو هم بدونم
انشاالله این برف مقدمه ای باشه برای سیرابی زاینده رودمون که مدتهاست لب تشنه منتظره رسیدن آبه
خدایا سیراب کن زاینده رودمونو که سیرابی زاینده رو یعنی امید دوباره در دل اصفهان دود گرفته
این عکس مربوط به ساعت: 13:20 امروز
واین عکس مربوط به 5دقیقه قبل
خدایا سپاس تو را به خاطر این برف زیبا
پی نوشت : پست قبلی رو هم دریابید
"حتما یه نفر هست که بهش تلفن بزنم" این جمله را هر روز برای خودم میگویم، پشت بندش هم موبایل را برمیدارم، کانتکت لیست را باز میکنم، از همان بالا یکی یکی شمارهها و نامها را نگاه میکنم و هی میروم پایین، پایینتر و پایینتر...
"حتما یه نفر هست که بهش تلفن بزنم" این جمله را میگویم و از از نامهایی که با حرفِ «اِی» شروع میشوند به نامهایی میرسم که اولشان «بی» دارد اما هنوز کسی را نیافتهام تا با او تماس بگیرم. کمی بعد «سی»دارها تمام میشوند و به «دی»دارها میرسم.
لغت «دی»دارها حواسم را پرت میکند، یاد دیدارهایم میافتم. "حتما یه نفر هست..." با همین دلخوشی نیمی از حروف الفبا را رد میکنم اما کسی پیدایش نمیشود. فهرست بلند بالای شمارهها و نامها را یکی یکی میخوانم، هر کدامشان جرقهی خاطرهای در ذهنم میزنند، خاطرهای کوتاه، به همان کوتاهیای که از نامشان به نام بعدی میروم! "حتما یه نفر هست..."
اینبار کمی صدایم میلرزد، با دقت بیشتری نامهای باقیمانده را رد میکنم، انگار هر کدام از نامها و شمارهها مرا یاد بویی خاص میاندازد، شاید هم طعمی خاص... "حتما هست"...به آخرین نام میرسم، کلهام داغ میشود، ناباورانه میگویم "حتما یه نفر هست، حتما"
و دوباره فهرست نامها و شمارهها را یکی یکی بالا و پایین میکنم، این بار سعی میکنم از هر نامی خاطرهی بهتری به یاد آورم برای همین بیشتر رویشان توقف میکنم، اما این بار هم هر نام شبیه اسلایدی میشود که چیزی گنگ را برایم به تصویر میکشد، پس بی اینکه چیزی یادم بیاید سراغ اسلاید بعد میروم و بعدی و بعدی و بعدی... نامها تمام میشوند، حروف الفبایم ته میکشند، خاطرهها هم همینطور. نفسی عمیق میکشم و سعی میکنم آرام باشم..."حتما یه نفر هست که بهش تلفن بزنم....هست؟؟
پی نوشت:
این متن رو جایی خوندم برام جالب بودچون برای خودمم اتفاق افتاده گذاشتم شماهم بخونید شاید برای شما هم اتفاق افتاده باشه
حتماتو فیلم های پلیسی و ترسناک زیاد دیدین که شخص توی یه بنبستی گیر میکنه که یه طرفش دیواره و یک طرفشم اون شخصی که دنبالشه وداره یواش یواش بهش نزدیک میشه تو اکثر این فیلمها کسی که تو بن بست گیر کرده خیلی ناگهانی و دور از انتظار نجات پیدا میکنه و خلاصه همه رو میخکوب میکنه حتما تا حالا برای خودتون هم اتفاق افتاده که توی یه کوچه بن بست گیر کنید و بگید فک نمیکردم بن بست باشه ویه علامت تعجب میاد تو صورتتون و !بعد راهتونو کج میکنید و از بن بست خارج میشید و میرید کوچه ای رو پیدا میکنید که بن بست نباشه و بتونید راحت ازش رد شید اینا رو گفتم تا بگم تا حالا شده تو بن بستی غیر فیزیکی گیر کنید بن بست هایی که گاهی بد جلو راه زندگی آدم رو میگیره بن بست هایی که فقط خدا میتونه راه بیرون رفتشو نشونتون بده تا حالا از این بن بستها داشتین؟چه جوری ازش خارج شدید ؟اگه قابل گفتنه بگید