سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یارَبَّ الحُسَینِ ، بِحَقِّ الحُسَینِ ، اشفِ صَدرَالحُسَینِ ، بظُهورِالحُجَّة

برید ادامه رو بخونید و  نظر بدید و از ارده خودتون بگید بگید چه کاربدی رو کنار گذاشتین و چه کارنیکی رو شروع به انجامش دادید

یکم اراده

برچسب‌ها: دست نوشته

+ تاریخ پنج شنبه 92/12/8ساعت 12:35 عصر نویسنده پارمیدا | نظر

ای خدا بگم این نفس های انسانی رو چه که نکنه ابروی آدم رو میبره شوخیفکرای بد بد نکنید منظورم خوردنه اینکه شکمتو صابون بزنی برای خوردن یه دست چلو کباب ناقابل برای شام ولی تا این ساعت که من در خدمتتونم خبری از این چلو کباب نیست این چلو کباب تهیه شده  از گوشت عقیقه.که یکی از آشناها واسه بچه هاش عقیقه کرده

خدایی ما آدمها موجودات عجیبی هستیم هممون خیلی چیزا رو خوردیم و میدونیم مزه اش چیه ولی بازم تا میگن قرار فلان غذا مثلا همین چلو کباب رو برات بیارن بازم آب از لب و لوچت آوریزون میشه که آخ جون چلو کباب دهنم آب افتاد

الان من گشنمه و چون اسم چلو کباب اومده دارم به خودم گشنگی میدم و برای اینکه فکم بیکار نباشه دارم آدامس میخورم ما یه همچین آدمایی هستیمجالب بود

خدایی هرچی برامون بگن که انقدر به این نفس بها ندید فایده نداره که نداره اصلا توی این شرایط هیچی نمی فهمیم دیگه کلاس و محترم بودن یادمون میره دیگه تمام حرفهای خوشگل خوشگل نیم ساعت پیشمون دربرابر این نفس به زانو در میان نمونش عروسی موقع شامه دقت کردن تا قبلش همه مودب و اتو کشیده میشنن ودر بعضی مواقع دیده شده قبل شام درباره مضرات گوشت و زیاد خوردن سخنها می رانندو حتی یه پا دکتر میشن و برای بقیه رژیم ها مینویسند حتی اعلام میدارند که ای کاش در این عروسی ها به جای این همه ریخت و پاش و غذای چرب که همه شان باعث چاقی و بیماریست اصلا شام نمیدادند اما همین جماعت در لحظه حیاتی اعلام شام دیگر همه وجود میشن شکم مبارک و کلا چشمانشان تغییر حالت میدهند و جوری به سمت میز شام میروند که گویی قحطی در کاراست

یه وقت فک نکنید گشنم شده  دارم چرت و پرت میگما که مدیونید اگه این فکر رو بکنیدپوزخند



برچسب‌ها: اجتماعی
+ تاریخ دوشنبه 92/12/5ساعت 9:11 عصر نویسنده پارمیدا | نظر

دوستان عزیز شاید خارج از عرف این وبلاگ باشه ولی به نظرم لازم باشه که شما هم بدونید و خودتونو در دام فالگیر و رمال و جن گیر نندازید

خب شاید بگید ما میدونیم اینا همش دروغه و غیر واقعی ولی قبول کنید بعضی وقتها شاید ناخودآگاه دوست داشته باشیم بریم سراغشون شاید بعضی وقتها حتی از جادو شدن توسط کسی هممون ترسیده باشیم این سخنرانی دریچه های جالب و عجیبی رو از این کارها بازمیکنه پیشنهاد میکنم حتما دانلود کنید و خواهش میکنم صبر بخرج بدید و تا پایان همراه سخنرانی برید البته اگر یکم مثل من حس فضولی در این مباحث رو داشته باشید تا آخر گوش میدید و کلی سوال هم براتون پیش میاد

 

 

بررسی معضل رمالی و جن گیری

سخنران :استاد رائفی پور

دانلود کنید

 

پی نوشت: اینجا اعلام کنم اگر از جن و کلا علوم غریبه میترسید  حتما موقعی گوش بدید که کسی تو خونه باشه و بهتره با یه نفر دیگه گوش بدید

چون من نصف شب گوش دادم اونم تو تاریکی یکم وحشت کردم پوزخندو خدایی نصف شب گوش دادنش یه چیز دیگس



برچسب‌ها: ماورایی
+ تاریخ سه شنبه 92/11/29ساعت 10:16 صبح نویسنده پارمیدا | نظر

قرار بود این گفتگو در مسابقه مهتاب قرار بگیره اما به دلیل اینکه فرم مسابقه تغییر کرد به فقط عکس کودکی این داستان قرار داده شد در یک پست  فقط برای خواندن شماگل تقدیم شما

همین طور که داشتم برا خودم قدم میزدم یهو پام خورد به یه چیزی وصدای آخی بلند شد

جلو پامو نگا کردم دیدم یه کدو حلوایی جلو پامه نشستم روی دوپامو نگاش کردم

یهو دیدم یه صدایی از کدو بلند شد و داره میگه:چرا جلو پاتو نگاه نمیکنی زدی لهم کردی؟

همینطور متعجب نگاش کردم و گفتم:هان؟؟؟؟؟تو حرف میزنی؟؟؟مگه میشه ؟جل الخالق

مثل قبل یه صدایی اومدو گفت :خب حالا که داری میبینی دارم حرف میزنم بگو چرا جلو پاتو نگاه نمیکنی؟

همون طور گیج گفتم:هان؟؟؟ خب ببخشید حواسم نبود شرمنده ولی لهت نکردم فقط بهت لگد زدم

کدو آرومتراز قبل گفت خواهش میکنم و شروع کرد قل خوردن که بره

رفتم جلوشو گرفتم و گفتم وایسا یه سوال دارم حالا که میتونی حرف بزنی جواب سوالمو بده وبعد برو

گفت: بپرس

گفتم :چرا به تو میگن تنبل ؟

دیدم یه صدای آهی ازش بلند شد و گفت:اینا همش حسادته

پرسیم:حسادت؟؟؟؟

گفت: بله حسادت این کدو های باریک و دراز از روی حسادت اینکه ما تپلیم و خوشگل ولی خودشون لاغرو درازن اسم ما رو گذاشتن کدو تنبل وگرنه شما ادما هم که میدونید ما تو تاریخ داستانمون ثبته ما کلی قل خوردیم

خندم گرفته بود ولی جلو خودمو گرفتم و گفتم :آره درسته,راستی چرا بهتون میگن کدو حلوایی ؟مگه  با شما حلوا درست مکنن؟

دیدم  قرمز شده و داره عصبانی میشه.گفتم :چیه چرا عصبانی شدی؟

گفت :کدو حلوایی یه اسم بسیار قدیمیه درست راجع بهش حرف بزن این اسم اصلی ما کدوتنبلاست فهمیدی؟

گفتم :ببخشید من که چیزی نگفتم

گفت :من باید برم چقدر حرف میزنی ,دیدم راست میگه شرمنده

منم آروم برش داشتمو بردمش گذاشتمش پیش بقیه کدوها تو سبزی فروشی و آروم از اونجا دور شدم

ولی هنوزم موندم چه جوری من با یه کدو حرف زدم

از دست این مهتاب که کدو رو هم به حرف اوردهپوزخند

 


 



برچسب‌ها: داستان
+ تاریخ جمعه 92/11/18ساعت 2:59 عصر نویسنده پارمیدا | نظر

 



برچسب‌ها: مذهبی
+ تاریخ چهارشنبه 92/11/16ساعت 12:45 عصر نویسنده پارمیدا | نظر