قدر دیگر آمد اما تو نیامدی پس کی رخ می نمایی؟
برگرفته از سایت مصاف:
به صحن مسجد درآمد و فرمود: الصَّلوة الصَّلوة !!
ابن ملجم ملعون در تمام آن شب بیدار بود و در آن امر عظیم که اراده داشت تفکّر مى کرد؛ در این هنگام که امیرالمؤمنین علیه السّلام خفتگان را براى نماز بیدار مى کرد او نیز در میان خفتگان به رو افتاده بود و شمشیر مسموم خود را در زیر جامه داشت، چون امیرالمؤمنین علیه السّلام بدو رسید فرمود: برخیز! براى نماز و چنین مخواب که این خواب شیاطین است، بر دست راست بخواب که خواب مؤمنان است یا به طرف چپ بخواب که خواب حکماء است و بر پشت بخواب که خواب پیغمبران است.
آنگاه فرمود: قصدى در خاطر دارى که نزدیک است از آن آسمانها فرو ریزد و زمین چاک شود و کوهسارها نگون گردد و اگر بخواهم مى توانم خبر دهم که در زیر جامه چه دارى! و از او در گذشت و به محراب رفت و به نماز ایستاد. ابن ملجم به کرات شنیده بود که امیرالمؤمنین علیه السّلام را اَشقاى امّت شهید مى کند و گاه به قَطامِ مى گفت: مى ترسم من آن کس باشم و بر آرزو نیز دست نیابم. و آن شب تا بامداد در اندیشه این امر عظیم بود عاقبت سیلاب شقاوت او این خیالات گوناگون را چون خس و خاشاک به طوفان فنا داد و عزم خویش را در قتل امیرالمؤمنین علیه السّلام جزم کرد؛در پهلوى آن استوانه که در کنار محراب بود جاى گرفت، وَرْدان و شَبیب نیز در گوشه اى خزیدند، چون امیرالمؤمنین علیه السّلام در رکعت اوّل سر از سجده برداشت، شبیب ابن بَجْرَه اوّل آهنگ قتل آن حضرت کرد و بانگ زد که: للّهِ الْحُکْم یا على لا لَکَ وَلا لاصْحابِکَ؛ "حکم خاص خداوند است تو نتوانى از خویشتن حکم کنى و کار دین را به حکومت حَکَمَیْن بازگذارى." این را گفت و تیغ را برکشید، اما شمشیر او خطا کرد. از پس او، ابن ملجم آمد با ناتوانى شمشیر خود را حرکتى داد این کلمات بگفت و شمشیر بر فرق آن حضرت فرود آورد و از قضا ضربت او به جاى زخم عمرو بن عبدود آمد و تا موضع سجده را بشکافت آن حضرت فرمود:
بِسْمِ اللّهِ وبِاللّهِ وَعَلى مِلَّةِ رَسُولِ اللّهِ فُزْتُ وَرَبِّ الکَعْبَةِ.
"سوگند به خداى کعبه که رستگار شدم! "و صیحه شریفه اش بلند شد که فرزند یهودیه، ابن ملجم، مرا کشت؛ او را مأخوذ دارید.
اهل مسجد چون صداى آن حضرت شنیدند در طلب آن ملعون شدند و صداها بلند شد و حال مردم دگرگون شده بود پس همه به سوى محراب دویدند که آن حضرت در محراب افتاده و فَرْق مبارکش شکافته شده و خاک برمیگرفت و بر مواضع جراحت مى ریخت و این آیه مبارکه را مى خواند:
"مِنها خَلَقْناکُمْ وَفیها نُعیدُکُمْ وَمِنها نُخْرِجُکُمْ تارَةً اُخْرى."(1)
"از زمین خلق کردم شما را و در زمین برمى گردانم شما را و از زمین بیرون مى آورم شما را بار دیگر" پس فرمود: آمد امر خدا و راست شد گفته رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم؛
مردمان دیدند که خون سرش بر روى و محاسن شریفش جارى است و ریش مبارکش به خون خضاب شده و مى فرماید: هذا ما وَعَدَنَا اللّهُ وَرَسُولُهُ؛ این همان وعده است که خدا و رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم به من داده اند؛
هنگام ضربت ابن مُلجم بر فرق آن حضرت زمین بلرزید و دریاها به موج آمد و آسمانها متزلزل گشت و درهاى مسجد به هم خورد و خروش از ملائکه آسمانها بلند شد و باد سیاهى سخت بوزید که جهان را تاریک ساخت و جبرئیل در میان آسمان و زمین ندا در داد چنانکه مردمان بشنیدند و گفت:
"تَهَدَّمَتْ وَاللّهِ اَرْکانُ الْهُدى وَانْطَمَسَتْ اَعْلامُ التُّقى وَانْفَصَمَتِ الْعُرْوَةُ الْوُثْقى قُتِلَ ابْنُ عَمِّ الْمُصطَفى قُتِلَ الْوَصِىُّ الْمُجْتَبى قُتِلَ عَلِىُّ الْمُرْتَضى قَتَلَهُ اَشْقَى الاَشْقِیاءِ"
"به خدا سوگند که در هم شکست ارکان هدایت و تاریک شد ستاره هاى علم نبّوت و برطرف شد نشانه هاى پرهیزکارى و گسیخته شد عروة الوثقاى اِلهى و کشته شد پسر عَمِّ محمّد مصطفى صلى اللّه علیه و آله و سلّم و شهید شد سیّد اوصیاء على مرتضى شهید کرد او را بدبخت ترین اشقیاء."
آخرین وصایای امیرالمومنین به صحابه
اصبغ بن نباته گوید:
هنگامی که امیرالمؤمنین (ع) ضربتی بر فرق مبارکش فرود آمد که به شهادتش انجامید، مردم بر در دارالاماره جمع شدند و خواستار کشتن ابن ملجم ـ لعنة الله علیه ـ بودند. امام حسن (ع) بیرون آمد و فرمود: « ای مردم، پدرم به من وصیت کرده که کار قاتلش را تا هنگام وفات پدرم رها سازم، اگر پدرم از دنیا رفت تکلیف قاتل روشن است و اگر زنده ماند خودش در حق او تصمیم می گیرد، پس باز گردید، خدایتان رحمت کند. »
مردم همه بازگشتند ولی من باز نگشتم. امام دوباره بیرون آمدند و به من فرمودند: ای اصبغ، آیا سخن مرا درباره ی پیام امیرالمؤمنین (ع) نشنیدی؟
گفتم: چرا، ولی چون حال او را مشاهده کردم دوست داشتم به او بنگرم و حدیثی از او بشنوم. پس برای من اجازه بخواه، خدایت رحمت کند.
امام داخل شدند. چیزی نگذشت که بیرون آمده، به من فرمودند: داخل شو.
من نیز داخل شدم. دیدم امیرالمؤمنین (ع) دستمال زردی به سر بسته که زردی چهره اش بر زردی دستمال غلبه داشت. آنگاه به من فرمودند: ای اصبغ! آیا پیام حسن (ع) را نشنیدی؟
گفتم: چرا ای امیر مؤمنان (ع)، ولی شما را در حالی دیدم که دوست داشتم به شما بنگرم و حدیثی از شما بشنوم.
فرمودند: بنشین، دیگر نمی پندارم از این روز به بعد از من حدیثی بشنوی.
بدان ای اصبغ که من به عیادت رسول خدا (ص) رفتم، همانگونه که تو اکنون آمده ای، به من فرمودند: ای ابا الحسن! برو مردم را جمع کن و بالای منبر برو و یک پله پایین تر از جایگاه من بایست و به مردم بگو : « آگاه باشید! هر که پدر و مادرش را ناخشنود کند لعنت خدا بر او باد. آگاه باشید! هر که از صاحبان خود بگریزد لعنت خدا بر او باد. آگاه باشید! هر که مزد اجیر خود را ندهد لعنت خدا بر او باد. »
ای اصبغ! من به فرمان حبیبم رسول خدا (ص) عمل کردم، مردی از آخر مسجد برخاست و گفت: ای ابالحسن! سه جمله گفتی، آن را برای ما شرح بده. من پاسخی ندادم تا به نزد رسول خدا (ص) رفتم و سخن آن مرد را بازگو کردم. – به قصد آنکه عین فرمایشات رسول خدا را بازگو کنند -
اصبغ گفت: در اینجا امیر مؤمنان (ع) دست مرا گرفتند و فرمودند: ای اصبغ! دست خود را بگشا.
دستم را گشودم. حضرت یکی از انگشتان دستم را گرفتند و فرمودند: « ای اصبغ! رسول خدا (ص) نیز همینگونه یکی از انگشتان دست مرا گرفتند و سپس فرمودند: « هان ای ابا الحسن! من و تو پدران این امّتیم، هر که ما را ناخشنود کند، لعنت خدا بر او باد. من و تو مولای این امّتیم، لعنت خدا بر آن کس که از ما بگریزد. من و تو اجیر این امّتیم، هر که از اجرت ما بکاهد و مزد ما را ندهد، لعنت خدا بر او باد. »
آنگاه خود آمین گفتند و من هم آمین گفتم.
وصیت امیرالمومنین به فرزندان بزرگوارشان
آنچه میآید وصیت امام امیرالمؤمنین علی (ع) به فرزندان بزرگوارش امام حسن و امام حسین علیهما السّلام است که در آخرین لحظات شهادت حضرت بیان شده است:
* شما را به تقواى الهى سفارش مى نمایم، و اینکه دنیا را مجویید گرچه دنیا شما را بجوید، و بر آنچه از دنیا از دستتان رفته متأسّف نباشید. حق بگویید و براى ثواب الهى بکوشـید. دشـمن سـتمگر و یـار سـتمدیده باشـید. شما و همه فرزندان و خاندانم و هر که این وصیتم به او مى رسد را به تقواى الهى و نظم در زندگى و اصلاح بین مردم سفارش مىکنم، چرا که از جد شما پیامبر (ص) شنیدم که فرمود: « اصلاح ذات البین از عموم نماز و روزه بهتر است »
* خدا را خدا را درباره یتیمان، آنان را گاهى سیر و گاهى گرسنه مگذارید، مباد که در کنار شما تباه شوند.
* خدا را خدا را در رابطه با همسایگان، که مورد سفارش پیامبر شمایند، پیوسته به آنان سفارش داشت تا جایی که گمان بردیم به آنان نیز ارث خواهد رسید!
* خدا را خدا را درباره قرآن، نیاید که دیگران در عمل به آن از شما پیشى گیرند.
* خدا را خدا را درباره نماز، که نماز عمود دین شماست.
* خدا را خدا را درباره خانه پروردگارتان، تا وقتیکه هستید آنجا را خالى مگذارید، که اگر خالى گذاشته شود از کیفر حق مهلت نیابید.
* خدا را خدا را درباره جهاد با اموال و جان و زبانتان در راه خدا.
* بر شما باد به پیوند با هم و بخشش مال به یکدیگر، و بپرهیزید از دورى و قطع رابطه با هم.
* امر به معروف و نهى از منکر را وامگذارید، که بدکارانتان بر شـما مسـلّط می شوند، آنگاه دعـا می کنید و به اجابـت نمی رسـد.
سپس حضرت فرمودند: اى فرزندان عبدالمطّلب! نیابم شما را که به بهانه کشته شدن من در خون مسلمانان فرو افتید و بگویید: امیرالمؤمنین کشته شد، امیرالمؤمنین کشته شد.
پی نوشت:
1. سوره طه "20"، آیه 55
----------------------------------------------------------
منابع:
منتهی الآمال
الروضة النّدیه شرح تحفة العلویه/ص 22
نامه 47 نهج البلاغه
برچسبها: مذهبی