تا حالا تو وبلاگم از شهید حرف نزده بودم آخه همیشه شهدا تو ذهنم آدمای دست نیافتنی بودن از کوچیکی فکر میکردم یه جورایی با آدمای معمولی فرق دارن یعنی فکر میکردم خیلی آسمونین فکر میکردم نمیشه بهشون رسید آخه همیشه تو تلویزیون یا روزنامه ها یا تو مدارس موقع مراسمات اینجوری ازشون حرف میزدن تا رسید بهفیلم اخراجی هاکه خیلی مقامشونو اورد پایین نمی فهمیدم یعنی چی ؟گیج بودم نه فقط من همه هم سن و سالای من که زمان جنگ کوچیک بودنو به جز صدای وضغیت سفید یا قرمز و قطع شدن برق و دیدن نور چراغ هواپیماهای عراقی تو تاریکی شب که همه محل جمع میشودن تو کوچه و بهم نشون میدادن و شنیدن خبر بمبارون یه خیابون یا محله ای چیزی یادشون نمیاد گیج بودیم موند بودم اون آسمونی بودنو بپذیرم یا این حرفای فیلمو البته همیشه شهدا برام مثل قبل بودن گذشت تا رسید به آخرین رزهای زمستان می تونم بگم تنها مستندی که خیلی رو من تاثیر گذاشت راجع به یه فرمانده شهید غلام حسین افشردی (حسن باقری)دورادور اسمشو شنیده بودم عکسشو دیده بودم اما چیزی راجع به این شهید نمیدونستم قسمت اول رو که دیدم وقتی دیم مادر شهید انقدر خودمونی داره از پسر شهیدش میگه جذب شدم تا آخرین قسمتش که امشب بود رو دنبال کردم این شهید نه آدم عجیبی بود نه خاص بود معمولی معمولی شاید خیلی معمولی تر از منو شما بیشتر عمرش عین من وشما تو مدرسه موفق نبوده حتی مردودی تو کارنامه تحصیلیش داشته تو دانشگاه هم زیاد موفق نبوده کسی بهش اهمیت نمیداده اما تو دوسال کاری میکنه که خیلی بزرگتراش توش موندن میشه فرمانده فرمانده های جنگ آدمی که نه جثه بزرگی داره نه قیافه زیبایی داره نه ادعایی داره فقط برای هدف بزرگی که داشته جنگیده واقعا اسطوره واقعی بوده حرفام ادامه داره .......