با سلام خدمت دوستان و سروران عزیز امروز آخرین روزیست که وبلاگ آزاد آپدیت می شود بسیار خوشحالم که به مدت یک سال و نیم با شما دوستان و پارسی بلاگ آشنا شدم ولی هر کاری پایانی دارد پایان کار وبلاگ آزاد هم امروز است ممنون هستم که در این مدت بنده و مطالب دست و پا شکسته مرا تحمل کردید و نظرات زیبای خود را گفتید امیدوارم در وبلاگ باعث ناراحتی کسی نشده باشم.در پایان اگر کسی تمایل دارد این وبلاگ را برای خود داشته باشد در قسمت نظرات خواسته خود را بگوید تا من نام کاربری و پسورد وبلاگ را در اختیارش بگذارم
خدا حافظ همین حالا خداحافظ وبلاگ آزاد خداحافظ پارسی بلاگ و خدا حافظ دوستان خوب من
اعیاد شعبانیه بر شما مبارک
سلام در این پست شعر های دوستم (دلتنگی های یک دختر) را نمی گذازم به احترام ولادت منجی عالم بشریت انشاالله در پست بعدی با دستی پر خدمتتان می رسم
با تشکر پارمیدا
از امروز می خواهم دست نوشته های دوست خوبم (م)را به نام دلتنگی های یک دختر روی وبلاگ بگذارم
امیدوارم مورد توجه شما قرار گیرد
غروب دلتنگی من است از چشم های بی وفای تو
پس بیا ووفا کن تا از نشاط وفایت جان سپارم
در آسمان تنها محبت تو را می بینم
که بر من لبخند می زنی اما کسی در دلم می گویید
این لبخند
از دل از عشق نیست از دل برون است
دوباره امدم می دانم یک مقداری دیر شد آخه توی این مدت هیچ چیزی که به نظر خودم جالب باشه و بتونه برای یک وبلاگ مناسب باشه به یادم نیامد تا اینکه تصمیم گرفتم راجع به یک مسئله جدی جدی که همیشه و همجا مثل یک سایه ، یا شایدم مثل یک بختک یا بهتره این چیزی که همیشه و همجا همراهمون هست و هیچوقتم نمی تونیم ازش جداشیم و از زمانی که روح در کالبد ما دمیده شده تا آخر آخر همراهمونه با احترام و ادب بیشتری یاد کنیم و صداش بزنیم می خواهید بگم اون چیه اون چیز سه حرفه اسمشمرگه آره مرگ همون که همومن می شناسیمش شایدم خیلی وقتا ازش ترسیدیم یا شایدم خودمونو کاملا آماده کرده باشیم و هیچ ترسی ازش نداشته باشیم و همیشه منتظرباشیم این ادعا ممکنه برای
بعضی آدما واقعی باشه اما خیلی از ما از اسم مرگ هم می ترسیم خوب طبیعیه که بترسیم
ولی بعضی موقع ها هم همین ما آدمای ترسو قلقلکمون می شه که راجع بهش حرف بزنیم و دلمون بخواد بیشتر راجع بهش بدونیم
اما واقعا مرگ چیزی عجیبیه نه؟ تصورشو بکنید توی هر لحظه ای می تونه به سراغ آدم بیاد یعنی واقعا تو یک ثانیه شما یا من می تونیم نباشیم همین الان ممکنه من در حا ل تایپ کردن قلبم از کار بیفته و…. دیگه تما م ممکنه توی بهترین لحضه ای زندگیتون یا شاید توی یک
جشن عروسی نا گهان نفس آدم بگیره و دیگه هیچ وقت نفس نکشه شاید توی این لحظه ها مرگ نا خوشایند وبیرحم باشه اما یک موقع هایی هم مرگ نعمتی از سوی خداوند است مثلا تصور کنید آدمی که در یک تصادف خدایی نکرده از گردن به پایین فلج شده باشه و نتونه هیچ کاری انچام بده اون موقع چی بازم مرگ بیرحمه یا نه نعمته یا آدمی خدای نکرده یک بیماری لاعلاج داره و میدونه چیزی از عمرش باقی نمونده اما دکترها بازم براش یک سری طول درمان سخت و جان فرسا در نظر گرفتن به نظر شما اگه خیلی زود قبل ازان همه درمان های سخت و بی فایده خدا نعمت مرگو بهش بده بهتره یا اینکه بمونه و یک سری درمان بیهوده بکشه ؟می دونم که آدما هر چقدر توی دنیا عذاب بکشند عذاب آخرتشون کمتر می شه اما منظورم اینه که بعضی وقت ها مرگ یک نعمته یعنی هر چی خدا داده توش یک خیری برای انسان داره
در آخر می خوام بگم مرگ خیلی نزدیک و خیلی دوره پس بهش احترام بذاریم و خودمونو نه خیلی بهش مشغول کنیم که از چیزای دیگه دور شیم نه خیلی بیخیالش شیم
ببخشید که توی این پست ناراحتتون کردم اما شاید یک تلنگری بود هم به خودم هم به شما که بدویم مرگ همیشه همراهمونه و اگه ما اونو یادمون بره اون خوب ما رو یادشه
با تشکر
پارمیدا