سلام پارميدا جون
خيلي جالب بود
من اولين بار بود که ميخوندمش
بقيه اش رو هم زودتر بذار
موفق باشي
_ سلام.
_ چطوري رفيق؟ خيلي باحال بود، بقيش رو زودتر بزار، خيلي سال پيش اينو خونده بودم، ولي اصلا يادم نيست، شاد باشي.
_ موفق و خوشبخت باش . اين يه دستوره.
سلام! اومدم بگم سفارش قالبهايي که گفتي رو دادم.
چندروز ديگه ميرسه
ميفرستم برات ببيني چطوره!
داستانت جالب بود.ساده بودواين ازقديمي بودنشه.ميگم کاش من جاي قبادبودم شستن ظرف وخم کردن گردن درازعروس که کاري نداره!چه پولي درمياوردم.باپولام چه کاراکهنميکردم.حتمايک سيستم وبلاگنويسي هم تاسيس ميکردم خيلي دوس دارم اينکاروبکنم.
چندتانکته درباره داستان.
اول وضعيت زنان روتوي گذشته نشون ميدادکه براي يه بادشکم همه ميترسيدن که قبادزنش روازخونه بيرون ميکنه که چرابنانسبت گوزيده!!!انگارقتل انجام داده(گفتم قتل بازم واست نظرگذاشتم بروبخون)
يه نکتم جمله ي مادرقبادکه همون اول داستان من روبهياداوستا انداخت آخه ميدوني درآيين زرتشت ازدواج خيلي مهمه وعيناحرف مادرقبادازاوستاست که ميفرمايدزمين به مردبي زن نفرين ميفرستدواينهمه اهميت هم به خاطراهميتيست که بقاي نسل براي مردم انزمان داشته است.ظاهرازاييدن بزرگترين خدمتي بوده که زنهاهميشه اجبارابايدانجام ميداده اندواگرنميتوانستند بايدقيدشوهرراميزدند!ولي خودمانيم بعضيهادرجامعه ي ما ازاطرافيان قبادکم نميارن ماشاء الله
سلام پارميدا جونم.خوبي؟
صفحه نظرات قشنگ شده! نه؟ سفارش من بود که عوضش کردن!
اين داستانه چقدر طولاني بود!!
ولي جالب بود
بازم پيش مابيا پارميدا جون
فعلا باي