درود روزبخير مهربان امروز با نوشته اي به استقبالت امدم در پناه
مهرش عمرت عزيز روزيت فزون و لحظه هايت سرشااز خوبي و
نيکي به ديگران تا ديگر بامدادي مسپارمت به ايزد منان
اگر بندم تو بربندي
اگر روحم تو دريابي
اگر قلبم به دستان تو گردد در جهان آزاد
اگر چشمم تو را بيند
اگر چشمت دهد جانم نگاهي داغ از معنا
ابد را از ازل در چشم ميبينم
تو را من دم به دم خوانم
تو را من دم به دم گويم
به چشمانت نظر دارم
نفس در سينه حبس و بوسهها بر لب طلب دارم
تو از عشرت مرا سيراب بنمودي
تو از عرشت من فرشي خوارم را نظر کردي
تو از عرشت به فرشم آمدي و روح من آباد بنمودي
بيا و باز قلبم را تو چون درّي به کف آور
وجودم را چو تو برپا کن
نفس را برده و جانم تو احيا کن