درود صبح جمعه تان به نيکي باد امروز با غزلي زيبا به در قصرهاي پر از مهر
و دوستي تان امدم تا نهال دوستي مان تبديل به سروي ازاد واستوار گردد اميد
است روزاستراحت و تفريح را بي گزند به شب رسانيد دو صد درود دوستان خوبم
هواي خانه چه دلگير ميشود گاهي
ازين زمانه دلم سير ميشود گاهي
عقاب تيز پر دشت هاي استغنا
اسير پنجه ي تقدير ميشود گاهي
صداي زمزمه ي عاشقان آزادي
فغان و ناله ي شبگير ميشود گاهي
نگاه مردم بيگانه در دل غربت
به چشم خسته ي من تير ميشود گاهي
مبر ز موي سپيدم گمان به عمر دراز
جوان ز حادثه اي پير ميشود گاهي
بگو اگرچه به جايي نميرسد فرياد
كلام حق دم شمشير ميشود گاهي
بگير دست مرا آشناي درد ، بگير
نگو چنين و چنان ، دير ميشود گاهي
به سوي خويش مرا ميكشد چه خون و چه خاك
محبت است كه زنجير ميشود گاهي