• وبلاگ : آزاد
  • يادداشت : حتما ببينيد
  • نظرات : 0 خصوصي ، 7 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + حسين 

    قدم مي زد و با خود حرف مي زد.راه مي رفت و با خود نجوا مي کرد.آخر دريچه اي،راهي، چاره اي.

    به که مي توانست بگويد که چه در سر دارد.مي خواست گلستاني را براي پروانگان عاشق به پا کند،تا آنان که دل به پنجره فولاد خورشيد مهرباني گره زده اند،بتوانند چند صباحي به پابوس مولاي خويش آيند.

    آخر نمي توان با اين دست کوچک ميخانه اي به پا کرد تا آنان که از يک سو شوق زيارت جانشان را به لب آورده و از ديگر سو زنجير فقر پاي رفتن را از آنان سلب کرده،بتوانند شهد شيرين وصال را جرعه جرعه سرکشند و مستانه رضا رضا کنند.

    چاره چيست؟

    براي ادامه مطلب به آدرس زيرمراجعه و براي تقديم مطالب بهتر مرا به جرعه اي از محبت خويش بنوازيد

    http://serat.mihanblog.com/post/216


    سلام گلم، خوبي؟
    ببخشيد دير سر زدم يه خرده گرفتار بودم نشد بيام نت.
    جملات خيلي جالب بود ، در مورد اون دو عکس من معتقدم هميشه بايد اميد داشته باشيم خدا هست حتي اگه به اندازه تار مويي در دلمون وجود خدا رو احساس کنيم...
    پاسخ

    سلام ممنون که سر زدي انشالله گرفتاريت حل شده باشه واقعا خدا هميشه کمکمونه ولي بايد هميشه کنارمون باشه وازش ياد کنيم نه مواقعي که گرفتاريم بايد مواقع خوشي هم خدا پيشمون و تو ذهنمون باشه بازم ازت ممنونم

    سلام

    عالي بودن حرف نداشتن

    ولي ثروت چيزبدي نيست مخصوصاتوي اين زماني كه مازندگي ميكنيم

    آپم ومنتظرحضورگرمت

    پاسخ

    سلام ممنون آره چيز بدي که نيست که خيليم خوبه ولي بعضي آدما جنبشو ندارن اومدم

    سلام گزنده و با مفهوم و خاص و پر معني و ناراحت كننده و متاسف كننده بودن
    پاسخ

    سلام ممنون از اين توصيفات چه توصيفات کاملي
    سلام

    واقعاااااااا عالي بود (:

    مخصوصا عاخريه
    پاسخ

    متشکرم قابل نداشت علي آقا
    + سجاد 
    سلام. بسيار زيبا و آموزنده
    پاسخ

    سلام ممنون از لطفتون
    سلام دوست عزيز. وقت شما بخير.
    از شما دعوت ميکنم به سايت تازه تاسيس ما هم سر بزنيد.
    خوشحال ميشيم نظرتونو در مورد اين سايت بگيد.
    ..............
    ما براي ارتقاي اين سايت به حمايت شما نياز دارم.
    ..............
    دروازه ي عشق را به رويم بگشا

    با گوشه ي چشم مست خود شادم کن

    در بند فراق روي دريايم من

    روزي تو ز بند دوري آزادم کن
    پاسخ

    چشم سر ميزنم