• وبلاگ : آزاد
  • يادداشت : داستان ديوانگان
  • نظرات : 0 خصوصي ، 11 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    بذار بقيشو بخونم بعد نظر ميذارم.

    سلام پارميدا جون

    خيلي جالب بود

    من اولين بار بود که ميخوندمش

    بقيه اش رو هم زودتر بذار

    موفق باشي

    پاسخ

    سلام خانمي كجا بودي چشم همين الن بقيه رو ميذارم
    سلام. خوشحال شدم که با وبت اشنا شدم. شاد . سربلند باشي
    پاسخ

    سلام من هم از آشنايي با شما خوشحالم اميدوارم از خوندن مطالب اين وبلاگ لذت ببري

    _ سلام.

    _ چطوري رفيق؟ خيلي باحال بود، بقيش رو زودتر بزار، خيلي سال پيش اينو خونده بودم، ولي اصلا يادم نيست، شاد باشي.

    _ موفق و خوشبخت باش . اين يه دستوره.

    پاسخ

    چشم حتما شايد همين الان
    + الناز 

    سلام.داستانت مفهومي که خواستي رسوند. پارميدا سياوشم خوب من شناخت ها
    پاسخ

    آره خوب شناختت يكجورايي هم همعقيده


    سلام! اومدم بگم سفارش قالبهايي که گفتي رو دادم.

    چندروز ديگه ميرسه

    ميفرستم برات ببيني چطوره!

    پاسخ

    دستت درد نكنه زينب راستي اين پترس كجاست دوباره نكنه بازم رفته عروسي
    درمورداختلاف نظرهايي کهباشما÷يداکرده ايم ازاول هم داشتيم واين تنهاگوشه اي ازاونه چون من نظراتم روتعديل وخودسانسوري ميکنم اماميبينيد که باتمام اختلاف نظرها دوستان خوبي براي هم هستيم.من آرزوي داشتن چنين جامعه اي رادارم جامعه اي که هرکس آزادانه حرفش رابزندجامعهاي که هيچکس به کسي بابغض نگاه نکندوباتمام اختلافات قومي،عقيدتي،وسياسي ومذهبي مردم باهم دوست باشندوشمادوستان عزيزواقعازحمت ميکشيد همين بحثها ونظرات واينکه افرادرابه آمدن وبحث کردن تشويق ميکنيدکاربزرگي است واين وبلاگ ازنظرفعاليتش دراين زمينه نظيرنداردکه البته کارهايبزرگ صبروحوصله زيادي ميخواهد.ولي خودمانيم نظرات من به النازخانم نزديک است جزدريک موردآنجاکه بي محاباومستقيما-ج-م-ا- رامخاطب قراردادند.دوست من النازخانم عقيده ي من اينست که بيشتربدبختيهاازبطن جامعه وبطن انديشه هاي اجتماعي مردمسرچشمه ميگيرد-من ميگويم اگرشماميخواهيديک جامعه اي بسازيددورازاين مسايل بايدمردمي بسازيدباانديشه هاي مترقي تر.آنچه که اززمانهاي دور درمغزمانهادينه شده است بايدپاک شود واين يک انقلاب بزرگ فکري رامي طلبد
    پاسخ

    واقعا بودن همين اختلافات هست كه ميتونه باعث ايجاد موفقيت بشه اگر قرار باشه همه همو تاييد كنيم باعث ميشه مثل بكسري كبك ميشيمم كه سرشون تو برفه وهيچي رو نمي بينن راجع به النازم منم موافقم خيلي بي پرده حرف ميزنه برعكس من يك جورايي ترس تو وجودش نيست ودوست نداره حرفي رو كه بهش اعتقاد داره رو مخفي كنه يعني از لاپوشوني بدش مياد از لطفت ممنون خوشحالم راجع به وبلاگم اينجوري فكر ميكني هيچ وقت من و النازو تنها نذار با تمام اختلاف نظرات

    داستانت جالب بود.ساده بودواين ازقديمي بودنشه.ميگم کاش من جاي قبادبودم شستن ظرف وخم کردن گردن درازعروس که کاري نداره!چه پولي درمياوردم.باپولام چه کاراکهنميکردم.حتمايک سيستم وبلاگنويسي هم تاسيس ميکردم خيلي دوس دارم اينکاروبکنم.

    چندتانکته درباره داستان.

    اول وضعيت زنان روتوي گذشته نشون ميدادکه براي يه بادشکم همه ميترسيدن که قبادزنش روازخونه بيرون ميکنه که چرابنانسبت گوزيده!!!انگارقتل انجام داده(گفتم قتل بازم واست نظرگذاشتم بروبخون)

    يه نکتم جمله ي مادرقبادکه همون اول داستان من روبهياداوستا انداخت آخه ميدوني درآيين زرتشت ازدواج خيلي مهمه وعيناحرف مادرقبادازاوستاست که ميفرمايدزمين به مردبي زن نفرين ميفرستدواينهمه اهميت هم به خاطراهميتيست که بقاي نسل براي مردم انزمان داشته است.ظاهرازاييدن بزرگترين خدمتي بوده که زنهاهميشه اجبارابايدانجام ميداده اندواگرنميتوانستند بايدقيدشوهرراميزدند!ولي خودمانيم بعضيهادرجامعه ي ما ازاطرافيان قبادکم نميارن ماشاء الله

    پاسخ

    چقدر جالب شما براي يك داستان هم تحليل دارين خيلي خوشحالم كه شما جزئي از دوستانم هستيد
    سلام.پس ازاين به بعدتويپارسي بلاگ وقتي آنلاين باشي لازم نيست نام وآدرس واردکني!اميدوارم اطلاعات وآي پي هامون محفوظ بمونه!!راستي چراآپ کردم نيومديد؟
    پاسخ

    چه جالب نمي دونستم منم اميدوارم اطلاعات وآي پي هامون محفوظ بمونهl

    سلام پارميدا جونم.خوبي؟

    صفحه نظرات قشنگ شده! نه؟ سفارش من بود که عوضش کردن!

    اين داستانه چقدر طولاني بود!!

    ولي جالب بود

    بازم پيش مابيا پارميدا جون

    فعلا باي

    پاسخ

    سلام زينب جون خودم دمت گرم كه آومدي هنوز داستان ادامه داره خيلي زود خسته ميشي راستي تو كه اينقدر پارتي داري بگو چند تا قالب سبز باحالم بذارن